My Love for u
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. گفتی دهانت بوی شیر میدهد… و… رفتی … آهای عشق من … امشب به افتخار تو دهانم بوی مشروب، بوی سیگار، بوی دروغ میدهد … برمیگردی ؟؟ عــاشقــانـه هــایـم تــمـامـی نــدارنــد ! وقــتـی تـــــــــــو.. بــــــــــــــهـتـریـن "اتــــــفـاق"زنــدگـی ام هستی. بَــــد حــــال نیستـــم !!! امـــــا ... آدمهـــــا بَــــد حــــالم رامیـــگیرند !!! عـــــشــق هــــــــای امــروزی: بی نام قابل انتقال به غیر و معاف از احساس ميباشند.....! بدی عشق اینه که یا بدست نمیاد... اگرم بدست بیاد از دست می ره.... زیاده خواه نیستم ! جاده ی شمال ... یک کلبه ی جنگلی ... یک میز کوچک چوبی با دوتا صندلی ... کمی هیزم ...کمی آتش ... مه ِجنگلی .... کمی تاریکی ِ محض ...کمی مستی ... کمی مهتاب و بوی یار... و بوی یار... و بوی یار ...! تو باشی و من باشم ... و هیچ ... دنیا هم ارزانی خودشان ...♥ رفیق به راه عمر صدها قصه دیدم سفرکردم حکایتها شنیدم نفهمیدم چه شد تا اینکه روزی سرکوی رفیق بازی رسیدم غلامم چاکرم لوتی بفرما همینها شد همه عشق و امیدم بدون هیچ حرفی یا سوالی پیاله هر کسی دادسر کشیدم ولی افسوس با هرکه نشستم رفاقت کردمو خیری ندیدم چشام بارونیو قلبم شکسته از این دنیا و اهلش دل بریدم من به دنیا اومدم تا که بگم اینجا خیلی چیزا رو خیلی رک کار دیگه ای ندارم تو این دنیا زندگیمم شده خیلی جوک عقده ها تو دلم خیلی شد پس یه دل تو سینه خیلی پر نوه،نتیجه و بچه ندارم که شب عید بدم عیدیشو منم مثل تو زندگیم یه توهم عین فیلم چیزی که میشنوی کل منه و چیز دیگه نیست غیر این حرفمو نداری درکشو پس از هر جایی بهم حمله شو مسئله توی مخ منه فقط من بلدم راه حلشو آ اینو بفهم اینبار از همه چیم زدم واسه این کار زندگیمو میسازم اونجوری که میخوام ولی هر بار یه روح جدیده تو دل تک تک حرفام اما،حس میکنم که پیر شدم بعد بیست و چند سال پس حرفای منه اینبار که مثل تیر میره تو گیجگات مشکلی نیست ولی سعی نکن بفهمی چیه تو فکر من اینو بفهم اینبار از همه چیم زدم واسه اینکار مشکلی نیست ولی سعی نکن بفهمی چیه تو فکر من شبا یه چیزایی میبینم که خراب میکنه روزمو روزا یه چیزایی میبینم که خراب میکنه روحمو اینم شده کار هر روزمو به خودم میگم که یه کوهمو این چیزا که میبینم اثری نداره روم حتی سر سوزنو ولی حقیقت دقیقا چیز دیگست منم از درشت تا ریزو میگم تا حرص بخوری و پاشی روی پات آ اگه پاشی روی پات اگه مثل ما تو باشی روی آسفالت تو هم میبینی که هست اگه جای من باشی پا میشی میکروفنتو میگیری بدست میخونی از هرچی که نیست میخونی از هرچی که هست ولی بدون چیزایی که از تو خیلی دوره نزدیک منه همه میگن تقصیره منه ولی این تقدیر منه توی ذهنم نمیدونی که چی میگذره توی فکر من حرفای منه اینبار که مثل تیر میره تو گیجگات مشکلی نیست ولی سعی نکن بفهمی چیه تو فکر من اینو بفهم اینبار از همه چیم زدم واسه اینکار مشکلی نیست ولی سعی نکن بفهمی چیه تو فکر من حرفای منه اینبار که مثل تیر میره تو گیجگات مشکلی نیست ولی سعی نکن بفهمی چیه تو فکر من اینو بفهم اینبار از همه چیم زدم واسه اینکار مشکلی نیست ولی سعی نکن بفهمی چیه تو فکر من. دختری با پسری رابطه را تمام میکند و لیاقت همه شما پسرا همینه آدم باید باهاتون مثل خودتون رفتار کنه وقتی که از یه ختر رکب میخورین هرچی که لیاقت خودتونه بار اون میکنین ولی همون دختر کاری رو با شما کرد که خودتون انجام میدید متنفرم ازتون حرف + حرف + حرف میدونم که فاصله رو نمیشه با گریه پـُـر کرد ولی چیکار کنم ؟!! میدونم عـــــــشق یکباره ولی چیکار کنم تا عشقم با یکی دیگه نره ؟!! میدونم نمیشه سرنوشت رو از سر نوشت ولی میشه با خط خوش نوشت !! امروز تــــــــــــــولــــــــــــــــد یکی از دوستای عزیزمه..... این پست رو به افتخار اون میزارم... من همیشه تو گفتن تبریک تولد اولم ...امیدوارم این دفعه هم همینطور باشه :) به افتخار تولدت میگم که برات اهنگ بزنن و اینم از رقاص: خوب دیگه نوبت کیکه ...کیک و بیارین اینم از طرف من تقدیم به تو.... به زبانی که توان گفت تورا می گویم / به زمانی که توان رفت تو را می جویم جمله ها قاصر و عاجز ز بیانند ولی / بنده تبریک تولد به زمان خوشیت می گویم تولدت مبارک... روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشهاي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديدهاند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت. ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام ميتپيد اما پر از زخم بود. قسمتهايي از قلب او برداشته شده و تكههايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين گوشههايی دندانه دندانه درآن ديده ميشد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكهاي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود ميگفتند كه چطور او ادعا ميكند كه زيباترين قلب را دارد؟ مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي ميكني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است . پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر ميرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نميكنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او دادهام، من بخشي از قلبم را جدا كردهام و به او بخشيدهام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكهي بخشيده شده قرار دادهام؛ اما چون اين دو عين هم نبودهاند گوشههايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه يادآور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها بخشي از قلبم را به كساني بخشيدهام اما آنها چيزی از قلبشان را به من ندادهاند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما يادآور عشقي هستند كه داشتهام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعهای كه من در انتظارش بودهام پركنند، پس حالا ميبيني كه زيبايي واقعي چيست؟ مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونههايش سرازير ميشد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشهاي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود... دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم.... کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی هرگاه کسی تورا دوست داشت وتواورا دوست نداشتی فراموشش نکن فقط ازدوست داشتنش بگذر هرگاه کسی رادوست داشتی واوتورادوست نداشت فراموشش کن وبگذارازدوست داشتنت بگذرد وامااگرروزی نه کسی رادوست داشتی ونه کسی تورا دوست داشت بگدارگذشته هابگذرند مطمئن باش همانگونه كه توبه دوست داشتن آن کس می اندیشی که دوستت داشت یکی هم به دوست داشتن تومی اندیشد که دوستش داشتی به راستی که واقعیت دوست داشتن متعلق به کسی است که دوستت دارد
اونــی کـه واقـعـا دوسـِت داشـتـه بـاشـه .. شـایـد اذیـتـت کـنـه.. ولـی هـیـچ وقــت عـذابـت نـمـیـده.. شـایـد چـنـد روزی هـم حـالـتـو نـپـرسـه .. ولـی هـمـه حـواسـش پـیـشِ تــوئـه.. شـایـد بـاهـات قــهـر کـنـه .. ولـی هـیـچ وقـت راحــت ازت دل نـمـی کـــَنــــــــــه !!! تو شهر بازی شیراز نشسته بودم واسه خودم با محمد و محمدرضا و محسن .یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد پیشم بهم گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!! *********** واقعا وقتی آدم یه همچین چیزی بشنوه هیچکاری نمیتونه انجام بدم جز نگاه من خودم این حرفو شنیدم اما از یکی دیگه با یه مقدار تغییر موضوع فرقش این بود این دختر بچه تازه اول راه بودو اون وسطش زن قوي ترين زن جهان هم که باشي... وقت هايي هست ... که دستي بايد لمس ات کند... تني ... تنت را داغ کند... و لبي... طعم لبت را بچشد ... مستقل ترين زن جهان هم که باشي... وقت هايي هست... که دلت پر ميزند براي کسي که برسد و بخواهد... که آرام رانندگي کني ... و شام ات را نخورده روي ميز نگذاري و بروي... مسافرترين زن دنيا هم ... دست خطي مي خواهد که بنويسد برايش... " زود برگرد "... طاقت دوري ات را ندارم... به سلامتی تو... جلو بقیه الکی شاد بودن و خندیدن خیلی خوبه به همه خوش میگذره، فکر میکنن چه آدم شادی هستی اصن هیچ غمی نداری، پیش خودشون میگن خوش بحالش مخصوصا اونایی که سنشون کمه و سرد گرم زندگی رو نچشیدن و درکشون پایینه ولی همون جاست که وسط یه خنده، خیره میشی به یه نقطه رو زمین... باز دلتو غم میگیره که یکی محکم میزنه پشتت میگه: کجایی ؟ تو هم میگی: به تو چه؟ باز همه میزنن زیر خنده، بازم فکر میکنن چه قدر شادی، چه آدم بی غمی هستی
بعد از مرگ نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد، بدین سان بشکند در من، سکوت مرگبارم را......... «دکتر علی شریعتی»
ی دخترهایی هستند تیپ نمیزنن ولی متفاوتند...
هیچ وقت مشروب نمیخورند،به یاد عشقشون زیاد قهوه میخورند...!
شب نمیتونن تنهایی تو خیابونا 1 ساعت رانندگی کنن،قدم بزنن،یا سیگار بکشن...!
ولی همون ساعت میتونن تنها بشینن و ی ترانه رو 10 بارگوش کنن...!
عطرای تلخ و مردونه رو دوست دارن چون این عطرا بوی یه مرد رو یادشون میاره...!
ب هیچکی اعتماد ندارن...هیچ حسی ب اطرافیانشون ندارن،
هیچ وقت از ته دل نمیخندن،حتی لبخندشون هم بی رمق و کمرنگه...!
چشمای این دخترا زیباست!ولی هیچ وقت زیبا نگاهت نمیکنن..!
با اینا نمیشه دردو دل کرد چون تو دلشون جایی برای زخم جدید نمونده...!
وقتی بهشون بگی دوست دارم با تعجب نگات میکنن...!
این زن ها...همونایی هستن ک دیگه هیچ وقت ب دست نمیان...!
ی بار رفتن و دیگه هیچ وقت بخاطرهیچکس برنمیگردن...!
این دخترا دردی ب وسعت تمام دنیارو تحمل میکنن...بهشون نزدیک نشید...!!! در کمر پدرمان بودیم جایمان خوب بود ... می دونی؟ یه اتاق باشه گرم گرم..روشن روشن..تو باشی منم باشم.کف اتاق سنگ باشه... سنگ سفید... تو منو بغل کردی که نترسم، سردم نشه نلرزم. می دونی تو منو بغل کردی طوری که به دیوار تکیه دادی پاهاتم دراز کردی.. منم اومدم نشستم جلوت بهت تکیه دادم. تو دستت رو دور من حلقه کردی.بهت میگم چشماتو می بندی؟ میگی:آره، بهت میگم قصه میگی تو گوشم؟ میگی: آره و شروع میکنی به قصه گفتن تو گوشم، آروم آروم.. .قصه میگی یه عالمه قصه های بلند و طولانی که هیچوقت تموم نمیشه.. میدونی میخوام رگمو بزنم.. رگ دستمو..دست چپمو...یه حرکت سریع..یه ضربه ی عمیق..بلدی که،نه واای!!!! تو که نمیبینی..نمی دونی میخوام رگمو بزنم...تو چشاتو بستی. من تیغ رو از توی جیبم درمیارم.... نمیبینی که سریع میبرم نمیبینی که خون فواره میکنه روی سنگای سفید..نمیبینی که دستم میسوزه لبمو گاز میگیرم که نگم آخ که تو چشاتو باز نکنی و منو نبینی... تو داری قصه میگی ...من شلوارک پامه. دستمو میذارم رو زانوم.من دارم دستمو نگاه میکنم .. دست چپمو..خون ازش میاد...میریزه کف سنگا...مسیرش قشنگه..حیف که چشات بسته ست! تو بغلم کردی.حس میکنی که سردم شده،محکم تر بغلم میکنی که گرمم بشه... حس میکنی که نامنظم نفس میکشم...تو دلت میگی :آخی نفسش گرفت! حس میکنی که دیگه نفس نمیکشم...هرچی محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم.... چشاتو باز میکنی و میبینی من مردم! میدونی میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن..از تنهایی مردن..از خون دیدن.. ولی تو بغلم کردی و منم دیگه نترسیدم! مردن خوب بود..آروم آروم..درکنارتو! در آغوش تو...! گریه نکنی،من دیگه نیستم چشاتو بوس کنم بگم خوشگل شدی.. بعد تو همون جوری وسط گریه هات بخندی... گریه نکن دیگه خوب دلم میشکنه...دلم نازکه،نشکونش باشه؟ من مردم ولی تو باورت نمیشه تکونم میدی که بیدارشم.فکر میکنی قصه گفتی و منم خوابیدم.. میبینی نفس نمیکشم...ولی بازم باور نمیکنی.محکم تر بغلم میکنی که گرمم بشه اما فایده نداره! من مردم..... ولی برای تو زنده ام...پس هر شب به این باغ بیا...ولی گریه نکن می خوام یه چیزی بهت بگم میدونی؟؟؟؟؟ ......دوستت دارم..... چشم هایم را به چشم هایش دوختم و گفتم چشم هایت را ببند تا زیباترین قصه را برایت بگویم چشمانش را بست ... و من آهسته بر روی لبانش خــم شدم و قصه ی یک بوســــه ی شیرین و طولانی را برایش گفتم ...
آغوشی باش و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن ، بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ، فقط نگاه باشد و نفس ، زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
به آنها گفت:
« من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟»
یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!
دلتنگِ کـسی باشی؛
که دلش با تـو نیست !!!
بوی خروار خروار لوازم آرایشی ! ...
بوی ادکلن های آشنا و غریب !
بوی خنده های ظریف دخترانہ و شیطنتهای درشت پسرانہ ! ...
بوی ناخن های بلند که چنگ می اندازد به روح ! ...
بوی مهندسهای عاشق!...
بوی ترس از سرهم کردن دلیل برای دیر برگشتن بہ خانہ! ...
بوی دلهره برای چطور گفتن ِ دوستت دارم!...
بوی هوا! هوای سنگین ِ هوس!...
بوی Calling های پشت سر هم!...
بوی-حراج-نگاه! ...
بوی جنتلمن های دلبر!
بوی لیدی های دلبرتر! . .
بوی-خفگی!
بوی هر چیزی غیر از عشق
نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا..اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…بهش گفتم اسمت چیه…؟
-فاطمه…بخر دیگه…!
کلاس چندمی فاطمه…؟
-میرم چهارم…اگه نمی خری برم..
می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟
-بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم
(دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم)
فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟
-باشه فقط ۳ تا !
باشه…
-اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم
- فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت!
سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …
به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم…فقط نگاه…فقط نگاه
گاهی وقتا توی رابطه ها
نیازی نیست طرفت بهت بگه : بـــــــــــــرو !
همین که روزها بگذره و یادی ازت نگیره ...
همین که نپرسه چجوری روزا رو به شب میرسونی...
همین که کار و زندگی رو بهونه میکنه...
همین که دیگه لا به لای حرفاش دوستت دارم نباشه
و همین که حضور دیگران توی زندگیش پر رنگ تر از بودن تو باشه ...
هزار بار سنگین تر از کلمه ی برو واست معنا پیدا میکنه!!!
سالها پیش شبی که پدر جوان بود و مادر جوان تر
ثانیه ها " نیمه شب " را نشان میداد
و وقتِ خوابیدنِ کنار هم ...
عشوه ای بر پا شد !
ما از کمر پدر انتقال یافتیم به شکم مادر ...
ما با گوش خودمان شنیدیم که فنرهای تخت راضی نبودند از این سفر ...
9 ماه به هر دری کوبیدیم در شکم مادر که بی خیالِ ما شوید ، نشد !
به دنیا آمدیم که ای کاش سر زا رفته بودیم !!!
حالا هر روز هزار بار به خودمان می گوئیم :
ای کاش در آن خود أرضایی های دورانِ بلوغ پدر
نوبتِ ما میشد که به دستمال کاغذی آمیخته می شدیم
و
در سطل آشغال می اُفتادیم
که آن دستمالِ کاغذی شرف داشت
به این " دنیای کاغذی " !!!
يـہ سـرے دخـتـرآ هـَسـتـَن ...
فـَقـَط تيــپ مـِشـكـے مـے زَنـَن ...
عـَطـر خـآص مـے زَنـَن ...
بيشـتـَر وَقـت هـآ بـے هـَدفــ سـآعـَت هـآ
تــو پيـآده رو قـَدم مـے زَنـَن ...
بـے تـَوَجـہ بـہ اَطـرآف و حـَرفـآ و نـگـآه هـآے مـَردم ...
رو نيمـكـَت پـآركــ پشـت سـَر هـَ ـم سيگـآر دود مـے كـُنـَن ...
آروم و شمـُرده حـَرف مـے زَنـَن ...
تـو جـَمـع آروم ميشيـنـَن و فـَقـَط گـوش ميـدن ...
ايــن دخـتـرآ اَز اَوَل اينـطورے نـَبـودن ...
اينــآ يـہ زَمـآنـے خيـلـے شيـطون بـودن ...
عـآشـق پـآشـنـہ بـُلـَنـد و رَقـص بـُودن ...
تـو جـَشـنـآ بـهـتـَريـن رَقـآص بـُودن ...
شيـطـون و پـُر هـَيـجـآن بـُودن ...
ايـن دخـتـرآ يـہ روز يـكـے اومـَد تـو زنـدگيشــون
اَز اعتـمـآدشـون بـَدتـَريـن سـو استـفـآده و كـَرد و رَفـت ...
ايـن دخـتـرآ خيـلـے خـآصـَ ـن ...
ديگـہ هيـچ چيــزے و قـَبـول نـَدآرَن ...
سـَعــے نـَكـُـن بـہ دنيـآشـون وآرد بشـے ...
اينــآ هيـچ كـَسـے و بـہ دنيـآے جـَديـدشـون رآه نمـيـدن ...
ايـن دخـتـرآ سـَر سـَخـت تـَريـن آدم هـآے دنيـآن ...
+از این دخترا زیادن خــیـــــــــــلـــــــــی
یکی مثل من یا تو
قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت |